پرسیدم از یه عاشقی گفتم بگو از زندگیت ، از قلب بیمارت بگو از مستیو دیوانگیت ، گفتش که حالم دیدنیست از این وان بشنیدنیست ، خنده حرام است بر لبم حالم دگر افسردنیست ، گفتش که در جمع گلی گل را پسندیدم به دل ، بوی خوشش را با امید با شاخه مالیدم به دل ، گفتم بهش ای آشنا از بهر گل افسون شدی ، در نزد یک گل آشنا بیچاره و مجنون شدی ، گفتش گلم ماه هستو بس اسمش بود در هر نفس ، عشقم خدایی صادق است خالی ز هر فهشو هوس .
نظرات شما عزیزان: